ابليس در مثنوي مولانا (2)


 

نويسنده: محمدرضا محمّدي آملي - آمل




 

2913
گفت اگر خواهد خدا مؤمن شوم
ور فزايد فضل هم مؤقن شوم

وقتي مسلمان به او مي‌فهماند که خداوند براي رهايي جان تو از دوزخ، ايمان تو را مي‌خواهد، ليک نفس بخس و آن شيطان زشت، مي‌کشندت سوي کفران و کُنشت، مُغ به راحتي اشاره مي‌کند وقتي شيطان زورمندتر از خداست (نعوذبالله)، يار او باشم که باشد زورمند. وقتي خداوند خير مؤمني را مي‌خواهد اما نمي‌تواند بر شيطان غلبه کند، «من آن طرف افتم که غالب جاذبست» و شروع مي‌کند به آوردن مثالهاي فراوان در اين باب، تا که مجبور بودن خويش را به گونه ي عاميانه توجيه کند، از اينرو مولانا براي طرد اعتقاد به جبر مذموم عاميانه، به مثل شيطان بر درگاه الهي اشارت مي‌کند که کمترين سگ بر درگاه اوست. و براي روشن شدن مثال سگ ترکمان را که تمثيل شيطان است، مي‌آورد:
2940
ترکمان را گر سگي باشد بِدَر
بر دَرَش بنهاده باشد زود سر
2941
کودکان خانه دُمش مي‌کشند
باشد اندر دست طفلان خوارمند
2942
باز اگر بيگانه ي معبر کند
حمله بر وي همچو شير نر کند

اين تمثيل مولانا که ابليس را به سگ ترکمان شبيه مي‌سازد، که به نگاهباني از ترکمانان مي‌پردازد، يادآور سخن عارفانه ي عين القضات همداني است که ابليس را بر درگاه الهي چون پاسباني مي‌پندارند که مميّز مدعيانست تا خود مخلص کدامست و مدعي کدام. (9)
اين تمثيل اشارت مستقيم به مسأله ي شر و بدي در عالم مادي دارد که شيطان سمبل آن است. اين شر در درون هر انساني وجود دارد که او را به سوي بدي و شرارت سوق مي‌‌دهد. آنچنان که پيامبر مي‌فرمايد: اسلم شيطاني علي يدي غلبه بر شيطان يا بدي جز به اراده ي انساني نيست، پس آنجا که مُغ خود را مجبور مي‌پندارد، گمان باطل است، زيرا ابليس در وجود هر کسي رگ و ريشه دوانيده است، همچنان که پيامبر مي‌فرمايد: «الشيطانُ يجري من ابن آدم مسجري الدم»، که عطّار از آن تغبيري از خنّاس مي‌کند که در وجود آدم و حوّا راه پيدا کرده است و داستانش در الهي نامه (ص 102) و تذکرة الاولياء عطار (2/96) آمده است. اين شر موجود در نفس آدمي ناشي از حسد و عداوت ابليس است که مي‌خواهد بر نفس انسان غالب شود، اما چنان که مولانا اشاره مي‌کند، شر خود داراي اصالت و تشخّصي نيست که بتواند عملاً بر انسان غلبه کند، بلکه اينها هم از اراده و مشيت ذات باريتعالي است که مولانا هم در ابتداي اين تمثيل به مجبور بودن ابليس اشاره مي‌کند و برخلاف مُغ ـ که او را مختار اعمال مي‌کند ـ تمام اعمال را ناشي از اراده ي الهي مي‌داند.
2937
حاش الله ايش شاءالله کان
حاکم آمد در مکان و لامکان
2938
هيچ کس در ملک او بي‌امرِ او
در نيفزايد سر يک تاي مو

با اين حال «ابليس مثنوي برخلاف ابليس بهشت گمشده در مقابل حق از کينه و نفرت دم نمي‌زند، با آنکه مردود درگاه است، از عشق و تسليم سخن مي‌گويد و خود را محکوم و مقهور مي‌يابد. بدينگونه شر و خير هر دو مصنوع و مخلوق حق است و هيچ چيز از قلمرو قدرت او بيرون نيست». (10) اگر اين ادعا را بپذيريم، باز هم اگر چه شر و بدي که ابليس نماينده ي آنست مخلوق و مصنوع حق است، اما نمي‌تواند دستاويزي باشد براي کساني تا از خود سلب مسئوليت کنند و به جبر مذموم بگرايند و حتي قيام اعمال و افعات خود را چون مُغ از خود نفي کنند. بلکه آدمي با ورود شر و بدي در درونش باز داراي قوه ي اختيار است؛ آنچنانکه پيامبر در مقابل شيطان نفس داراي اختيار بوده است و قبلاً به اين موضوع اشاره شد.
o اگر اعتقاد بورزيم که «آفريده» چيزي از «آفريدگار» خويش به همراه دارد، داستان معاويه با ابليس که آفريده ي مولاناست، تجلّي روح عارفانه ي مولوي در ابليس است؛ اگر چه قياسي مع‌الفارق است و نمي‌توان اشتراکات قابل حسّي پيدا کرد، امّا عشق و محبت به اصطلاح صوفيانه ي ابليس به خدا، ما را به ياد محبتي مي‌اندازد که در دل صوفيان و عارفان بنام راه پيدا کرده و مولوي از اين گروه به شمار مي‌رود.
اين حکايت، که درد دل عاشق مهجور شيفته دلي است که با زبان بي‌زباني شرح دل خويش مي‌گويد، از قصر معاويه آغاز مي‌شود و در همانجا شکل مي‌گيرد.
2604
در خبر آمد که آن معاويه
خفته بُد در قصر در يک زاويه
2605
قصر را ازندرون در بسته بود
کز زيارتهاي مردم خسته بود

نقش قصر در شکل گيري داستان بي‌تأثير نيست، زيرا بهانه‌اي مي‌شود براي حيرت و سوءظن نسبت به کسي که به حجره ي دربسته وارد مي‌شود و اين اولين جرقه در داستان است که شخص ناشناسي در درون قصر راه پيدا مي‌کند و سؤال در ذهن خواننده که، اولين شخصيت اين داستان چه کسي مي‌تواند باشد. پس از شناسايي شخصيت موجود در حکايت که همانا ابليس معشوق مهجور است، مي‌خواهد بگونه‌اي محبت صادقانه ي خويش را معرفي کند و اينکه حتي اين محبت سبب نوعي عصيان و تمرد از فرمان الهي است، زيرا ابليس، عصيان و نافرماني از امر الهي را در عشق حقيقي خويش به خدا توجيه مي‌کند که چون عاشقم، اينگونه‌ام. مولوي در اين باره مي‌گويد:
2617
گفت ما اوّل فرشته بوده‌ايم
راه طاعت را بجان پيموده‌ايم
2618
سالکانِ راه را مَحرَم بُديم
ساکنان عرش را همدم بُديم
2619
پيشه ي اوّل کجا از دل رود
مهرِ اوّل کي ز دل بيرون شود ...

اصلاً زيباترين داستاني که درباره ي ابليس در شعر تعليمي صوفيه نگاشته شده است، همين داستان «بيدار کردن ابليس معاويه را ...» است، که علاوه بر حجم زياد ابيات، نسبت به ديگر داستانهاي موجود، موضوعات قابل بحث زيادي را در خود جاي داده است.
اين داستان از ابيات 2604 تا 2792 دفتر دوم مثنوي معنوي را در بر مي‌گيرد. اولين نکته‌اي که بايد در خصوص آن دانست، مأخذ اصلي اين حکايت است، و شک و شبهه‌اي که براي خواننده پيدا مي‌شود، حضور معاويه به عنوان شخصي عابد و پرهيزگار است که بايد به سخن رسول خدا يعني به «عجلو الطاعات قبل الفوت» عمل کند. استاد فروزانفر مأخذ اين حکايت را در قصص الانبياء ثعالبي مي‌دانند و نظير اين حکايات در البيان و التبيين جاحظ و تلبيس ابليس ابن‌جوزي با اندک تفاوتي آمده است. (11) ولي آنچه استاد فروزانفر درباره ي مأخذ آن عنوان مي‌کند يک ديد کلي است، بي‌آنکه نامي از معاويه در ميان باشد. و به جاي آنان در کتب نامبرده افراد مختلفي با نامهاي متفاوت اين نقش را بازي مي‌کنند؛ اما آنچه استاد عبدالحسين زرين‌کوب با ترديد در باب مأخذ اين داستان عنوان مي‌کنند، شايد قابل استناد بيشتري باشد، استاد زرين‌کوب مي‌گويند: «آيا ممکن است مأخذ داستان خواب معاويه و آنچه وي را از خواب بيدار کرد و احياناً از اينکه نماز وي فوت شد، وي را رهايي داد، قصّه ي مربوط به صداي ناقوس کليساي نصاري باشد در شام که گويند وقتي معاويه را از خواب برانگيخت و وي از اين زحمت در تاب شد، کس به نزد قيصر روم فرستاد و از وي خواست تا صداي ناقوس را موقوف دارند؟ در اين صورت، ناقوس کليسا که خليفه را از خواب بيدار کرده است، نزد مخالفان نصاري همچون صداي ابليس تلقي شده است که اتّفاقاً موجب خير و مانع از فوت شدن نماز خليفه شده است». (12)
زيرا حضور شخصي چون معاويه ي رياست طلب که براي رسيدن به مقام و منزلت اين دنيايي آداب و احکام اسلامي را زير پا مي‌گذارد و با نيرنگ و زور و تزوير خلافت مسلمين را در خاندان خود موروثي مي‌کند، جاي سئوال باقي مي‌گذارد. جز اينکه ما استناد دکتر زرين‌کوب را در اين باره قبول داشته باشيم که آنچه از ابن‌قيتبه در عيون الاخبار (ص 138) درباره ي صداي ناقوس کليساي نصاري و بيدار شدن معاويه در کاخ موجود است، اصلي‌ترين مأخذ اين داستان بايد که مولانا براي بيان بسياري از مطالب عميق در اين حکايت از آن مأخذ استفاده کرده باشد، بي‌آنکه نظري مساعد به معاويه داشته باشد. زيرا آنچنان که از خود داستان پيداست، نظر مولانا روي خوش نشان دادن به معاويه نبوده است، بلکه بحث عميقتري را در ارتباط با ابليس به ميان مي‌کشاند که به گمان بنده، چون اغلب داستانهاي مثنوي اثبات حقانيت جباريّت الهي است، به سخني ديگر اعتقاد به نوعي جبر الهي و عارفانه را (که بسيار متمايز از جبر عاميانه است) مطرح مي‌کند.
اين داستان بزرگترين دفاع از ابليس در حوزه ي شعر تعليمي صوفيه است. مولانا در اينجا به اثبات جبر الهي و نفي اختيار از ابليس مي‌پردازد، آنچنان که خود ابليس اقرار به اين امر مي‌کند. اين خواست خداوندي است و ابليس هم از اين بابت خشنود و خرسند است و گله‌اي ندارد. آنجا که عين‌القضات در نامه‌هايش به طور صريح از زبان او مي‌گويد:
«فرق دانستن در يادگار دوست شرک بُوَد در راه ما. ياي اضافت و انّ عليک لعنتي، نصيب ما آمد از دوست ما را نه لعنت بياد است و نه رحمت. کار ما ديگر است و کار ديگران ديگر. چون معشوق تو اهل يادگار همه يکي بود. هر که فرق نداند او را از عاشقي هيچ خبري نيست از دست دوست چه عسل چه حنظل! آنکه فرق داند عاشق عسل بود نه عاشق دوست.» (13)
ابليس آنچنان که از حسد عاشقانه‌اش برمي‌آيد عاشق واقعي است. وقتي معاويه را از خواب بيدار مي‌کند، غرض و مقصود مهمّي در پيش دارد و آن اينکه اگر فوتِ وقت نماز شود، چه بسا معاويه به درگاه الهي دست انابه و استغاثه دراز کند و آنوقت، اجر اين تضرّع خاضعانه به مراتب بيشتر از ثواب نماز خواندن باشد، از اينرو مي‌خواهد تا معاويه به چنين منزلتي نرسد، زيرا مي‌خواهد خود تنها شيفته ي خداوند باقي بماند، خود را عاشق مي‌داند و اين عشق در شريانهاي او نفوذ کرده است. با اين که خداوند او را نشانه ي لعنت مي‌کند، اما شادمان است، زيرا «عشق را همتي است که او معشوق متعالي صفت خواهد. پس هر معشوقي که در دام وصال تواند افتاد، به معشوقي نپسندد. اينجا بود که چون با ابليس گفتند: «و ان عليک لعنتي» گفت: «فبعزّتک» يعني من خود از تو اين تعزّز را دوست دارم که تُرا هيچ کس دروا نبود و در خور نبود. که اگر ترا چيزي در خور بودي آنگه نه کمال بودي نه عزّت». (14)
هنگامي که ابليس معاويه را از خواب خوش بيدار مي‌کند، انگيزه‌اي فراتر از اين که منشأ خير و خوبي براي ديگران باشد، دارد. زيرا معاويه با اين بيدار شدن، سود گرانبهاي معنوي‌ را از دست داده است. ابليس براي موجّه ساختن کار خويش، استناد به نماز جماعتي مي‌کند که از پي پيغمبر دولت فراز، خوانده مي‌شود. وقتي معاويه اصرار زيادي بر کشف حقيقت دارد، ابليس چنين لب به زبان مي‌گشايد:
2765
از بُنِ دندان بگفتش بهرِ آن
کَردمت بيدار ميدان اي فلان
2766
تا رسي اندر جماعت در نماز
از پي پيغمبر دولت فراز

داستان نماياننده ي منشأ خير و شر در عالم است. اين که حتي در صدور کار خير منشأ و مولد آن شر باشد، موجب از دست دادن چيز بهتري است، معاويه بيدار مي‌شود، تا نماز بخواند، اما اگر بيدار هم نمي‌شد، ثواب بيشتر در گريه و سوز و زاري خود به درگاه الهي مي‌داشت:
2767
گر نماز او وقت رفتي مَر تُرا
اين جهان تاريک گشتي بي‌ضيا
2768
از غبين و درد رفتي اشکها
از دو چشم تو مثال مشکها
2769
ذوق دارد، هر کسي در طاعتي
لاجَرَم نشکيبد از وي ساعتي
2770
آن غبين و درد بودي صد نماز
کو نماز و کو فروغ آن نياز

o بحث درباره ي ابليس در شعر تعليمي عرفاني که مثنوي مولانا برترين و بهترين آنهاست، اگرچه ما را با نظرگاههاي آنان نزديک مي‌کند، ولي ما را به اين واقعيت مي‌رساند که ابليس در شعر صوفيه و عرفاني ما همواره يک مضمون بوده است که از اين مضمون نيز براي دست يافتن به مفاهيم متعالي استفاده مي‌شده است. حتّي اگر چه در جستجوهايمان با حکايتي چون «بيدار کردن ابليس معاويه را که خيز وقت نماز است» آشنا مي‌شويم؛ ولي اين حکايت، تنها حکايتي است که ما مي‌توانيم در سير مطالعات خويش در شعر تعليمي صوفيه، روبه رو شويم. مقصود آن که سيماي ابليس در مثنوي معنوي جلوه ي تازه‌اي ندارد و جز در يک مورد نامبرده، ابليس همان شيطان زميني است و مولانا به عنوان بزرگترين نماينده ي عرفان اسلامي ـ ايراني در شعر، روزنه‌ي تازه‌اي در اين باب جلو چشممان نگشوده است. و يک بار ديگر سخن ابتداي مقاله را تکرار مي‌کنيم که ابليس در شعر صوفيه شکل دگرگونه ي همان گفتارها و انديشه‌هايي است که پيش از آن در آثار منثور عارفان بنام، تجلّي کرده است.
برخي از منابع و مآخذ و مقالات که در نگارش اين مقاله مورد استفاده قرار گرفته است.
1. شيطان در ادبيات و اديان، محمد رسول فرهنگ‌خواه، تهران، 1355، ابليس، عباس محمود العقاد، الطبعه الثانيه، 1969، بيروت، حديث ابليس، عبدالرحمن شکري.
- Shortor encyclopedia of Islam. Iblis.. P.145. 146
- Peter J: Awn: Satan,s Tragedy and Redemption Iblis is su5
Psychology. Ey. Brill, Leiden. 1983.
. شياطين اشعرا، عبدالرزاق حميدة، چاپ قاهره.
. تصوف اسلامي و رابطه ي انسان با خدا، نيکلسون، ترجمه ي محمدرضا شفيعي کدکني.
. تصويري از ناصرخسرو، علي دشتي، بخش آدم و ابليس (232-220).
2. ابليس و شياطين در مدارک اسلامي، دکتر رشيد عيوضي، نشريه ي دانشکده ي ادبيات تبريز، بهار 1351- سال 51/24 - 73.
3. ابليس در کسوت حکمت و عرفان، علي دشتي، مجله ي يغما (ديماه 1352) 573/26.
4. ابليس عشق مي‌ورزد، علي دشتي، جشن نامه ي پروين، 1354، ص 177 تا 187.
5. تابعه، جلال همايي؛ مجله ي يغما، سال سيزدهم، 6/1339-432.
6. تحقيق درباره ي دو واژه ي ابليس و شيطان، نشريه ي دانشکده ي ادبيات تبريز، س 18، ش 1345/4.
7. شبهات ابليس، عليرضا ذکاوتي قراگزلو؛ مجله ي معارف، دوره ي هفتم، شماره ي 3 آذر - اسفند 1369.
8. ابليس دورو، نصرالله پورجوادي؛ مجله ي معارف، دوره ي دوم، شماره ي 1 فروردين - تير 1364.
9.شمه‌اي از نشاني‌ها و اوصاف شيطان در دو داستان مثنوي، جواد سلماسي زاده، مجله ي دانشکده ي ادبيات و علوم انساني تهران، شماره ي 100-99 شماره ي 3 و 4 سال 24 مرداد 1358/ ص 85-70.
10. دايرة المعارف بزرگ اسلامي. زير نظر سيدکاظم موسوي بجنوردي، ج 2. مقالات: ابليس در لغت و ادب عربي (آذرتاش آذرنوش)، ابليس در قرآن (عباس زرياب)، ابليس در علم کلام (سيد جعفر سجادي)، ابليس در ادب فارسي و عرفان (فتح‌الله مجتبائي).
1. ابليس، عباس محمود العقاد، الطبعة الثانيه، 1969 بيروت. ص 199 تا 213.
2. همان مأخذ، ص 183. براي آگاهي بيشتر به مقاله ي تابعه نوشته ي جلال همايي، مجله ي يغما، سال سيزدهم، 1339 صص 6ـ432 مراجعه شود.
3. Shorter encyclopedia of Islam, P. 145,146.
4. سخن از ابليس اگر چه در بعضي آيات قرآن و در خطبه ي قاصحه (92) نهج البلاغه راه پيدا کرده است و درباره ي آن صحبتها شده است اما ستايش و دفاع مستقيم از ابليس ابتدا بوسيله ي منصور حلاج در کتاب طواسين صورت گرفته است که بخش «طاسين الازل و الالتباس» به طور اختصاصي درباره ي اين موضوع است که حتي شيخ روزبهان بَقلي شيرازي در کتاب ارزشمند شرح شطحيات خويش به تفسير آن پرداخته است. بعد از حلاج بلافصل بايد از شهيد عين القضات همداني نام برد، که در در کتاب (نامه‌ها 2 جلد و تمهيدات) به آن پرداخته است. همچنين در کتاب سوانح العشاق احمد غزالي در فصل في همة العشق به طور مختصر از اين موضوع دفاع مي‌شود. از اينروست که گفتيم در شعر صوفيه ستايش از ابليس صورت نمي‌گيرد جز در داستان «بيدار کردن ابليس معاويه را» موجود در دفتر دوم مثنوي معنوي، و در حوزه ي شعر روحاني صوفيه، سنايي و عراقي تنها کساني هستند که به طور مستقل به اين مسأله مي‌پردازند. غزل منسوب به سنايي با مطلع زير آغاز مي‌شود:

با او دلم به مهر و مودّت يگانه بود
سيمرغ عشق را دل من آشيانه بود

و غزل عراقي با مطلع زير:

اي در ميان جانم گنجي نهان نهاده
بس نکته‌هاي معني اندر زبان نهاده

5. کلّيه ي شماره‌هاي ابيات مثنوي معنوي براساس تصحيح استاد نيکلسون مي‌باشد.
6. شرح مثنوي شريف، بديع‌الزمان فروزانفر، ص 560.
7. سرّ ني، دکتر عبدالحسين زرين‌کوب؛ ج اول ص 202.
8. وَ اِذ زَين لَهُم الشَّيطانُ اَعمالَهم وَ قالَ لا غالبَ لَکُم اليَومَ مِنَ الناسِ و إنّي جار لَکم قَلَمّا تراءَتِ الفِئتانِ نَکَصَ عَلي عَقِبَيه وَ قالَ إنّي بَري مِنکُم اِنّي اَري مالا تَرَونَ إنّي اَخاف الله وَ الله شديدُ العِقابِ. (50/ انفال).
9. عين القضات همداني، تمهيدات ص 342، همچنين به ص 9-228 رجوع شود که مي‌گويد: ابليس را بدرباني حضرت عزّت فرو داشتند و ...
10. عبدالحسين زرين‌کوب، سرّ ني، ج اوّل ص 508.
11. تلبيس ابليس ابن جوزي، ترجمه ي عليرضا ذکاوتي قراگزلو، ص 117، چنين آمده است:
«از ابوحازم نقل است که وارد مسجد شد، ناگهان شيطان وسوسه‌اش کرد که وضو نداري بي‌وضو نماز مي‌گزاري؟ گفت: [لعين!] تو اين قدر خيرخواه من نبودي.»
12. عبدالحسين زرين کوب، سرّ ني؛ جلد اول، ص 282.
13. عين القضات همداني، نامه‌ها؛ ج 2/ ص 411.
14. احمد غزالي، سوانح العشاق، فصل في همة العشق/ ص 55، چاپ نوربخش. مجله ي ادبستان، شماره ي 47. پايگاه نور ش 38